English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (438 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
modulation U سوار کردن امواج انرژی روی امواج الکترومغناطیسی برای ارسال
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
arrival U زمان حضور زمان رسیدن
arrivals U زمان حضور زمان رسیدن
wave period U زمان تناوب امواج دریا
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
portcall U زمان رسیدن وسایل به بندر
to have arrived [expected moment] U رسیدن [به زمان انتظار رفته]
height delay U زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
autumns U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumn U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
setting time U [مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی]
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
junk surf U امواج نامناسب برای موج سواری
beacons U امواج رادیویی برای هدایت هواپیما
beacon U امواج رادیویی برای هدایت هواپیما
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
confusion reflector U وسیله پخش امواج فریبنده سیستم انعکاس امواج گیج کننده
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
modulating U مدوله کردن امواج الکترونیکی روی امواج مغناطیسی
modulates U مدوله کردن امواج الکترونیکی روی امواج مغناطیسی
modulate U مدوله کردن امواج الکترونیکی روی امواج مغناطیسی
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
homing device U رادارهای ردیاب امواج رادیویی و رادار برای پیداکردن ایستگاه فرستنده انها
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
mantling U مواد لازم برای پوشش
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
cw system U سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
boomeranged U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranging U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerangs U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
station time U زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
unidirectional soldification U روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
bar mitzvahs U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
lay over <idiom> U به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
bar mitzvah U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
to strain U کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
radiation scattering U انحراف تشعشع اتمی یاالکترومغناطیسی یا حرارتی پخش امواج بصورت کروی پخش همه جانبه امواج
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
future promissory U زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
shoot the gap U حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
stick bridge U پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
emission control U کنترل تشعشع امواج مغناطیسی یا صوتی دستگاه کم کننده تشعشع امواج
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
CB U مخفف وابسته به امواج رادیویی که برای استفادهی افراد عادی که میخواهند با فرستندهی خصوصی مخابره کنند کنارگذاشته شده است
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
distaff U فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
hybrid circuit U ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
time over target U زمان رسیدن روی هدف زمانی که هواپیما روی هدف می رسد
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
carriage control tape U نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
trapping U اختلاف در امواج رادار ممانعت از پخش امواج رادار
radiological monitoring U ارسال امواج تشعشعی یا رله امواج تشعشعی هستهای
redundancy check U تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
temporarily U برای زمان مشخص یا نه همیشه
microcycle U برای دادن زمان اجرای دستورات
impulsive U آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
metronome U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com